زندگی با شما شیرین تر است

هفته 29-30

سلام عزیزای مامان حالتون خوبه قربونتون برم؟ جونم براتون بگه تکوناتون خیلی باحال شده کلی باهاتون حال میکنم خداروشکر روزهامون داره خوب میگذره ایشالا که باهم به آخرش برسیم شبا موقع خواب اذیت میشم تا بتونم بخوابم ولی فدا سرتون آقا پسری که شبا خیلی جنب و جوش میکنه و یوقتا دردم میگیره و میترسم نزنه کیسه آبو پاره کنه یهو ولی دختری تو طول روز تکون میخوره و بیشتر مثل این که موج میندازه ولی درکل تکونای دختری بیشتر آخ فداتون بشم کی میشه روی ماهتونو ببینم جدیدا کلی آهنگ میزارم براتون و لالایی میخونم و قرآن میخونم و شما اونوقت بیشتر تکون میخورید خیلی جالب یه آهنگ جدید حمید طالبزاده خونده برای دختر خیلی قشنگه کلی حال میکنم برای دختریم  از اوضاع...
26 خرداد 1394

هفته 28

سلام عشقولیای خودم جونم براتون بگه که چندروزی دوباره حالت تهوع اذیتم میکنه دکتر گفت عیبی نداره و چندهفته دیگه دوباره خوب میشه و دکتر بهم آمپول رگام و بتا داد امیدوارم که به موقع دنیا بیایید عزیزای دلم راستی مادرجون و مامان جونینا رفتن شهرستان دوباره تنها شدیم خاله ام رفته و عمه راضیه ام رفته عمه زینبم اساس کشی داره ولی من نتونستم هیچ کمکی بهش بکنم ولی مامان جون به خاطر ما زودی میاد راضی ام نبود بره من اسرار کردم بره و بابایی قول داد مواظبمون باشه دست بابایی درد نکنه کلی خونرو تمیز کرد یه روزم تولد پسرعمه ابوالفضل بود رفتیم خونه مادرجون عمه اونجا تولد گرفت ولی فقط خودمون بودیم
26 خرداد 1394

هفته 27

سلام به شیرینیهای زندگیم ببخشید که خیلی وقت سر نزدم آخ دیگه اصلا حوصله ی نوشتنم نمیگیره جونم براتون بگه یه اخبار کوتاه تو این چندوقت هفته 27 بودم که جشن عقد دخترعمه بابایی بود و من با مادرجونینا رفتم و تو اون روز یه اتفاق بد افتاد همسایه بغلی گازشون ترکید و کل ساختمونمون لرزید خیلی ترسیدم و بعد خاله بابایی و مادرجون اومدن پیشم و بعد رفتم دکتر خداروشکر که خوب بودید بعدشم مامان جون و خاله اومدن بهم سر زدن و بخیر گذشت و بعد اون عروسی پسرعمه بابایی بود و اونروز وقت آتلیه داشتیم رفتیم آتلیه آسمان خیلی خوب بود کلی عکس خوشگل انداختیم و فرداشم رفتم سونو خداروشکر حالتون خوب بود وزنتونم بین 900-950 گرم بود که دکتر گفت خیلی خوب امیدوارم تا دنیا اومدنتو...
26 خرداد 1394
1